جدول جو
جدول جو

معنی تخم کار - جستجوی لغت در جدول جو

تخم کار
(اَ یَ)
که تخم کارد. کارندۀتخم. برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده:
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگران تخمکار است.
نظامی.
دل تخمکاران بود رنج کش
چو خرمن برآید بخندند خوش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخم گذار
تصویر تخم گذار
جانوری که تخم بگذارد و به وسیلۀ تخم تولیدمثل کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم کاری
تصویر زخم کاری
زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترس کار
تصویر ترس کار
خداترس، زاهد، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم کار
تصویر رزم کار
رزمآور، جنگاور، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام کار
تصویر خام کار
بی تجربه، کارنا آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم دار
تصویر زخم دار
زخمی، مجروح، کسی که زخم و جراحتی در بدن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخت دار
تصویر تخت دار
صاحب تخت، دارندۀ تخت، جامۀ خواب که بر روی تخت بگسترانند، رختخواب، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(تُ کَ / کِ)
اصطلاحی است برای گشن گیری چارپایان و مواشی، که نران فحل و برگزیده را در میان مادگان اندازند جفت گیری را
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
که تخم پاشد. که تخم افشاند. تخم پاشنده. تخم افشان
لغت نامه دهخدا
(تُ مِ بَ)
در بیت ذیل مراد برج حمل است:
چرا کواکب را اول از زحل گفتند
بطبع آتش از بهر چیست تخم بهار.
در جامعالحکمتین آرد:... اما جواب آنچه همی گوید که چرا تخم بهار بطبع آتش است آنست که گوییم: غرضش آنست از این سؤال که همی پرسد که چرا برج حمل که از برجهای بهاریست، آتشی است و ما گوئیم: از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است سه برج آتشی است و سه برج خاکی... آتشی حمل و اسد و قوس است... و چو آفتاب که سلطانی بر افلاک طبایع مر او راست به برج حمل آید نباتها همی به جنبش افتد... دانستیم که این برج را کز آفتاب این فعل همی اندرو تازه شود طبعی آتشی است. (از جامعالحکمتین ناصرخسرو صص 271 -273)
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
ضربۀ مؤثر و قاطع. جراحت کشنده و عمیق (کاری در این ترکیب بمعنی کارگر ومؤثر است). جراحت بزرگ و جراحتی که بیکی از آلات عمده بدن برخورد کرده و مهلک باشد. رجوع به ناظم الاطباء، آنندراج و زخم شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کاشتن تخم. تخم کاشتن. زراعت. تخم افشانی. برزگری:
کس بر این تخمه آفرین نکند
تخمکاری در این زمین نکند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
کسی که پیشه اش رقم زدن و نشان کردن حروف و علامت است، نویسنده. محرر. (آنندراج). نویسنده. کاتب. (فرهنگ فارسی معین) :
شبی بر سر زانوی مشق روز
رقم کار فرد صباحت فروز.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به رقم پرور و رقم طراز شود، محاسب، حکاک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مزدور، (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود:
تو صاحب کار جبرئیلی
بدگوی تو نیم کار شیطان،
خاقانی،
، شاگرد، (یادداشت مؤلف)، صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد، (غیاث اللغات)، مناصفه کار، مضارب، (یادداشت مؤلف)، مزارع، (یادداشت مؤلف)، زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، نیم کاره، هرچیز ناقص و ناتمام، (آنندراج)، کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند، رجوع به نیم کاره شود، فرسوده شده، کارکرده، (ناظم الاطباء)،
- نیم کار گذاشتن، ناتمام رها کردن، به آخر نرساندن:
ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست
مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
که نخل می کارد. که نخل پرورد. که خرمابن غرس کند. کارندۀ نخل:
ز انگیزش و ساخت فرق است چند
که این نخل کار است و آن نخلبند.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ یَهْ)
که تخم نهد. مقابل زاینده. صفت جانورانی که تخم گذارند. مقابل زنده زا: (گویچه های سرخ خون) در مهره داران تخم گذار، بیضی شکل و دارای هسته اند. (جانورشناسی عمومی تألیف فاطمی ص 188)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
تاجور. پادشاه. دارندۀ اریکه و صاحب سریر سلطنتی: و ذکر محامد اخلاق این پادشاه خوب سیرت و این تخت دار جوانبخت همه کس بخواند. (راحهالصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
گنه کار و ضایعکار. (ناظم الاطباء). تباه کار:
تبه کار را چاره باید گزید
که آسان ترین چاره آید پدید.
(گرشاسبنامه).
رجوع به تباه کار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جامۀ سیاه و سفید را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). جامۀ سیاه و سفید که پادشاهان ایران ویژه دارا بر روی تخت خود می گسترانید. (ناظم الاطباء) ، جامۀ خواب را نیز گفته اند و معرب آن دخدار است. (برهان) (انجمن آرا). جامۀ خواب باشد که بر بالای تخت بگسترانند و معرب آن دخدار است. (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). جامۀ خواب. (ناظم الاطباء). جامۀ خواب که بالای تخت گسترانند، دخدار معرب آن و در قاموس: دخدار، جامۀ سفید یا سیاه، معرب تخت دار. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تختار شود
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ)
انتها و عاقبت و نهایت امر. آخرالامر
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخم کتان
تصویر تخم کتان
یا نه
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب تخت پادشاه، کسی که شغل او نگاهداری تخت روان باشد، جامه خواب که بالای تخت گسترند، جامه سفید و سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر کار
تصویر آخر کار
پایان کار سرانجام دست پس عاقبت امر پایان کار آخر الامر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمگذار
تصویر تخمگذار
جانوری که تولید مثلش بوسیله تخم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم کار
تصویر قلم کار
قملکمار خامه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کار
تصویر نیم کار
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
قاسم تخم گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمان تخم پاشیدن گندم و جو
فرهنگ گویش مازندرانی
بادانه، تخم دار، دانه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
خزانه ی بذر شالی
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده، سرگردان
فرهنگ گویش مازندرانی
کارهای مربوط به کشتزار برنج از شخم و مرزبندی
فرهنگ گویش مازندرانی
راه پشت بام تالار
فرهنگ گویش مازندرانی
در نهایت
دیکشنری اردو به فارسی